سفارش تبلیغ
صبا ویژن



من یه دردم

این شعر درباره ی وفات یک دختر فقیر از شدت سرما است...

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه
ما که می میریم در هذالنسه

تو نگفتی می کنیم امشب الو؟
تو نگفتی می خوریم امشب پلو؟

نه پلو دیــدیـــم امشب نــــه چلــــو
ســـــخت افتــــادیـــــم انــــدر منگنـــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه!

این اتاق ما شده چون زمهریر
باد می آید ز هر سو چون سفیر

من ز سرما می زنم امشب نفیــــر
مـــــــی دوم از میســــره بـــــر میمنـــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

اغنیا مرغ و مسمــا می خــورنــد
با غذا کنیاگ و شامپا میخورند

منزل ما جمله سرما می خـــورنـد
خـانـه مــا بـــدتـــر اســــت از گــــردنــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

اندر این سرمای سخت شهر ری
اغنیا پیش بخاری مست می

ای خداوند کــریم فــــرد و حـــــی
داد مـــــا گیــــر از فــــلان الســـلطنــــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

خان باجی می گفت با آقا جلال
یک قران دارم من از مال حلال

می خرم بهر شمــا امشب زغــال
حیـــــف افتـــــاد آن قـــــران در روزنـــــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

می خورد هر شب جناب مستطاب
مــاهی قــرقــاول و جوجــه کبــاب

مـا بـــرای نـــان جـــــو در انقـــلاب
وای اگر ممتـــــــد شــــود ایــــن دامنــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

شاه باجی می گفت سنگک میخریم
بـــا پنیــــر و سبـــزی مـــی خــــوریـــم

از قــــرار گفتــــــــه مــــــلاّ کــــــریــــــم
خـــــورده در بـــــازار از خـــرهــــــا تنـــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

فکر آتش کن که مُردم آبجی جان
شام هم امشب نخوردم آبجی جان

با فلاکت جان سپردم آبجی جـــان
الا مـــــان از رنـــــج و فقــــر و مسکنــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

تخم مرغ و روغن و چوب سفید
با پیاز و نان گر امشب میرسید

می نمودیم "آشکنه" امشب تریــد
حیـــــف ممکـــن نیست پـــول اشکنـــــه


آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

گر رویم اندر سرای اغنیا
از بــرای لقمـــه نـــانی بینــوا

قاب چی گوید که گم شو بی حیــا
می درد مـــــا را چــــون شیــــر ارژنــــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

نیست اصلاً فکر اطفال فقیر
نه وکیل و نه وزیر و نه امیر

ای خــــــدا داد فقیــران را بــگیــــر
سیـــــــر را نَبـــــوَد خبـــر از گـــــرسنــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

ما ز سرمای زمستان بی قرار
لخت و عریان, مات و مبهوت و فکار

اغنیــــــــا در رختخـــواب زرنـــگـــار
خفتـــه بـــا جــــاه و جـــلال و طنـــطنـــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

خانباجی آمد جلو با پیچ و تاب
داشت اندر دست خود یک کاسه آب

گفت: ای دختر به این حـال خــراب
آب خــالی می خوری ؟ گفتـــا کـــه: نــه

آخ عجب سرماست امشب ای ننه

ما کجا و نعمت الوان کجا؟
صحبت خان و بک و اعیان کجا؟

دختر آخر مــا کجـــا و نــــان کجـــا؟
عکـــــــس نـــان را بنـــگـــر انــــدر آینــــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

شاه باجی چون رسید از گرد راه
بـــــا زغـــــال خــــاکه و حــــال تبـــاه

یک نگــاهی کـــرد بـــا افغـــان و آه
دیــد یـــخ کـــرده ز ســـرمــــا مــــومنـــه

آخ, عجب سرماست امشب ای ننه

پ،ن: شعر مربوط به دوره مشروطه در ایران است!



برچسب‌ها:
نوشته شده در دوشنبه 91/9/13ساعت 3:17 عصر توسط مرد بی رویا نظرات ( ) |

مردن امر ساده ای ست
و از زندگی کردن بسیار آسان تر است
تمام خفقان مرگ
در مقابل یک شک
در مقابل یک حرص
در مقابل یک ترس
در مقابل یک کینه
در مقابل یک عشق
هیچ است
مردن امر ساده ای ست
و در مقابل خستگی زندگی
چون سفری است که در یک روز تعطیل می کنیم
و...
و دیگر هرگز باز نمی گردیم...

نادر ابراهیمی



برچسب‌ها:
نوشته شده در دوشنبه 91/9/13ساعت 3:13 عصر توسط مرد بی رویا نظرات ( ) |

در این جهان پر از جنگ،در این کشور پر از درد،در این شهر پر از غم،در این خانه ی ماتم،در این اتاق بی رنگ،
در این ذهن پر از خشم،خاطره ای خود را می گشاید.
خاطره ای غم انگیز در عمق حافظه ی فردی که خود را محبوس این دنیا ی کثیف میپندارد.
مروری سریع بر خاطرات گذشته و دوران کودکی....
دوران کودکی و بادبادکهای رنگارنگی که در وزش باد تا بلندای آسمان آبی می رفتند و همچون
پرنده ای در لا به لای ابرها پرواز می کردند.دوران کودکی و باوری کودکانه از همه کس و همه چیز....
و بی خبر از دل انسانها و شور و نشاطی غیر قابل وصف....
اما افسوس که دوران کودکی به سرعت اتمام یافت و بازی ها و شادی های کودکانه
جای خود را به کار و رقابت و دغدغه های روزمره داد.
با شکسته شدن قلب ها باور کودکانه از انسانها به شک و تردید بدل می شود....
شادی های کودکانه به تدریج نابود می شوند و دستو پنجه نرم کردن با روزگار شروع می شود.
قصه های شیرین مادر بزرگ و پدر بزرگ به همراه خودشان دفن شدند و به دست فراموشی سپرده شدند....
رابطه های عاطفی به خیانت تبدیل شد،شکستن قلب ها در دنیا مرسوم شد،
و از واژه ی انسان چیزی جز آدمک های بی احساس و مغرور باقی نماند،
و اندک اندک زندگی کردن فراموش شد....



برچسب‌ها:
نوشته شده در دوشنبه 91/9/13ساعت 3:10 عصر توسط مرد بی رویا نظرات ( ) |


بهتره یاد اوری کنم
گاهی دلمون و میسوزونن
کاهی دلمون و میشکونن
و هیچ وقت
هیچ وقت
هیچ وقت
به این فکر نمیکنن
که ما هم مثل اونا دل داریم که گاهی دلم گاهی می گیرد

گاهی می سوزد


گاهی تنگ می شود


و حتی گاهی...


گاهی نه...


خیلی وقت ها می شکند


خیلی وقت ها دلم


می شکند


اما هنوز می تپد...

ولی با درد
میتپه
با غصه میتپه
با کینه میتپه
میتپه اما به سختی
چون شکسته
و مرهمی براش نیست


برچسب‌ها:
نوشته شده در دوشنبه 91/8/22ساعت 10:44 صبح توسط مرد بی رویا نظرات ( ) |

هرچی دقت میکنم میبینم همه چی داغونه // یادش بخیر که یکی میگفت همه چی آرومه

چطور همه چی آرومه وقتی دارم میبینم // مردم همدیگرو، فحش مادر میگیرن

اصلا دلیلی نداره که من خوشحال باشم // وقتی بی بی سی نشون میده کشتاربازم

همه چی آرومه همه گیر یقه و ریـ.. // چرا آرومه چون جوونامون نعشه وگیجن

همه چی آرومه چون تو راهت دیوار راسته // خیلی آرومه وقتی ناهارت خیار و ماسته

آره همه چی آرومه مثله قصه میمونه // اینکه زنی واسه خرج خونه پله میشوره

پسری که تازه اوایله راهه جوونیشه // زن گرفته و هنوزگیر وام عروسیشه

آره همه چی آرومه دیگه غصه خوابیده // شک نداریم که به گلومون عقده پا میده

دیگه عدا... کت بسه تو مشت اسیره // چیزی که زیره پاته قانون کوروش کبیره

چطور همه چی آرومه وقتی معتاد پره // وقتی قهرمان کشتیمونم معتاد شده

توهم باید بری که همدم جایی سیگاری شی // بیکاری بزنه به سرتو فارسی وانی شی

چرا آرومه چونه شبه همه مردم خوابن // بعده بوق سگ میان خونه و ازصبح کارم


نمیتونم چشمامو ببندم نمیتونم اطرافو نبینم // نمیتونم دست روی دست بزارم یه گوشه ای ساکت بشینم

دلم میگیره وقتی که میبینم همه زیر مشکلات میمیرن // کاش میشد مثله یه فرشته برم دست همشونو بگیرم


احتماله بیانو حسابی حالمو بگیرن // یا یه روزی تویه سمساری سازمو ببینن

بدون خوشحال نیستم میخوام ازغم بخونم // اگه کارم احمقانست میخوام احمق بمونم

میگی همه چی آرومه پس بدون خبر اینه // هنو مغز جوونا خدا تو کمر گیره

اینجا جوونا توی جیباشون خلافی میبرن // اینجا مطربا سازشونو غلافی میزنن

اینجا آیندتو باید تویه حباب بکشی // واسه استخدام جانمازتو آب بکشی

آخه چطوری میتونی ببینی که همه چی آرومه // وقتی با چشات داری میبینی همه چی داغونه

همه چی آرومه چونکه اینه رسمه زمونه // سنگ قبرا رو ببین که پره عکسه جوونه

همون جوونیکه باید مثله تو رو پاش باشه // الان زیر یه مشتی خاک جاشه

میگی همه چی ارومه مگه حس نمیکنی // مگه فقیری رو میبینی توحرص نمیخوری

مگه ندیدی پوله کارگرو بزور میخورن // مگه ندیدی بعضی حاجیا نزول میخورن

مگه نمیدونی اینجا علمو آخرمیدونن // اگه نخوای ... بشی تورو کافر میدونن

اصلا قصدم نبود با ابن حرفام حالت بگیره // خواستم دعا کنی هرچی زودتر بمیرم




برچسب‌ها:
نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 8:49 صبح توسط مرد بی رویا نظرات ( ) |


آخرین مطالب
» این شعر درباره ی وفات یک دختر فقیر از شدت سرما است...
و دیگر هرگز باز نمی گردیم...
ادمک
گاهی مثل همیشه
اره همه چی آرومه


Design By : RoozGozar.com